کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

کیان و نوژان

خبر... خبر...3

سلام بازم اومدم تا حرفای خوشگل پسرم و براش ثبت کنم تا یادم بمونه و خودش هم یه روزی با خوندنشون کیف کنه قبلا زیاد این کار و نمیکردم اما تازگی ها وقتی وبش و میخونم یه چیزایی میبینم و میخونم که خودم اصلا یادم نبوده و همین قضیه انگیزه ای شد برای اینکه یه کم مطالب و با جزئیات بیشتری بنویسم   داریم میریم عروسی و باز سیل سؤالای فلسفی کیان شروع شده در مورد ازدواج و خانواده: مامان چرا مامان جون اینا هم اندازه ما سه نفرن؟ مامان جان مامان جون اینا قبلا 6 نفر بودم بعد من و خاله هات که ازدواج کردیم فقط مامان جون و باباجون موندن و خاله حدیث.... مامان یعنی خاله حدیثم ازدواج میکنه؟ بله پسرم. ...
24 مهر 1393

رؤیای عشق من

برای پسر قشنگم به خاطر روز کودک دیروز روز کودک بود و از دیروز و دیدن اولین پیام تبریک از طرف دوست خوبم من و برد به سمت خاطراتم و آرزوهام درباره کودکی که میخواست دنیام و پر کنه....... همیشه دلم میخواست یه پسر داشته باشم و اسمش و بزارم امیر ارشیا !!!!!!!و واقعا هم باهاش زندگی میکردم و از اونجایی که همیشه عاشق بچه ها بودم و هستم بهترین رؤیا و موضوعی که با عباس در موردش حرف میزدم همین امیر ارشیا و شکل و قیافه اش بود........ عباس هم که علاقه من و میدید هیچ وقت در مورد این اسم مخالفتی نمیکرد و خلاصه خیلی باهاش خوش بودم هر روز هم یه شکل و قیافه ای براش میساختم ......   تا بالاخره ما هم تصمیم ...
17 مهر 1393

شمال-مهر1393

سلام به همه دوستای خوبم بالاخره طلسم مسافرت تابستونی ما شکست و عباس کلاسش تموم شد و مرخصی گرفت و بازم رفتیم سمت شمال عزیز .... منکه خودم خیلی شمال و دوست دارم البته تابستون نه !!! پاییز و اوایل بهار که  من اصلا هوایی میشم و تا بگن مسافرت میگم شمال ..... و با این مرخصی عباس اولین گزینه شمال بود و شفارود زیبا که یه بار دیگه هم تو اردیبهشت رفته بودیم و هوا و طبیعتش واقعا عالی بود و جای همه دوستان سبز   این عکسم همون ساعت 6 صبحه که کیان بلند شده و انقدر گفته سردمه که مجبور شدم این همه لباس تنش کنم:     بازم کیان که تو هر شرایطی یه سرباز وظیفه شناسه     ...
14 مهر 1393
1